خاطرات کودکی همیشه عزیز بوده اند، از همون بچگی تا به امروز، پارک های بسیاری تو خاطر همه ما جزء بهترین ها بودند، شهربازی و حتی پاساژهایی که از همون لحظه ورود، بویِ لباس نو عید می دادند. اما زمان همیشه هم مهربون نیست و گاهی بهترین خاطرات رو تبدیل به تلخ ترین ها میکنه. تا همین چند روز پیش، وقتی می گفتیم "ساختمان پلاسکو" کلی خاطره رنگارنگ از جلو چشممون رد می شد، آقایون یاد لباس های بچگی و شاید هم اولین کت و شلواری که خریدند می افتادند و خانم ها یاد ماهی فروشی ها و حوض طبقه پایینی پاساژ. اما امروز بعد از گذشت 6 روز از 30 دی 1395، از آتش گرفتن و فرو ریختن ساختمانی که فکر نمی کردیم اینقدر سخت و سنگین باشه، تنها سکوتی تلخ از اون همه یادگار به جا موند. قدم هایی که تو این پنجاه سال در طبقات مختلف این پاساژ برداشته شده بود و توجه نداشتن کاسبین و مسئولین به بازسازی و ایمن سازی، پلاسکو رو خسته کرده بود، تا جایی که زیر بار دود و آتش و لباس های عید خیس شده از آب، کمر خم کرد.
تلخ ترین روز سال 1395
پنج شنبه همه با این خبر بد بیدار شدیم که پلاسکو آتش گرفت، نگران بودیم و پیگیر اخبار، اما بعد از حدود 3 ساعت، هیچ کدوم فکر نمی کردیم که در گزارشی زنده و پیش روی ما، ساختمان فرو بریزه اما این اتفاق افتاد، دوربین زوم کرد روی ساختمون مهربون پلاسکو که با بی رحمی آتش نشان ها رو با خودش پایین می کشید، چشممون دنبال مامورین آتش نشانی بود، اونهایی که روی نردبون بودن یا تو ساختمون، همه رفتن، چند ثانیه گذشت، تنها غباری از دود و خاک به جا موند و خیلی زود به شکلی ناباورانه دیر شد. از همون لحظه فضاهای مجازی پر شد از ویدیوهایی که عمق فاجعه رو نشون میدادند، ناراحتی و بی تابی غیر معمول آتش نشان ها هم کاری کرد تا باورمون بشه خیلی ها تو ساختمون موندند، خیلی هایی که لباس فرم زرد رنگ به تن می کنند و قهرمان های شهرمون هستند، آتش نشان ها، حدود بیست آتش نشان.
از این لحظه به بعد ماجرا نه خاطرات بود نه ساختمون نه فکر کسبه و کارگرهای مال باخته، بلکه تنها و تنها دعا بود برای زنده موندن آتش نشان ها.
سفید و سیاه
خیلی ها چشم از شبکه شش برنمی داشتند، خیلی ها هم قدم از قدم تو صحنه حادثه، اینکه کمی عقب تر برن، کنار برن و خیابون رو خلوت کنن تا نیروهای امداد بتونن کارشون رو با سرعت و دقت انجام بدن، حتی برای لحظه ای از ذهنشون نگذشت، فکر نکردن شاید یه عکس کمتر برای صفحه مجازی اونها بتونه زندگی انسانی رو نجات بده. تعدادی هم خودشون رو به نزدیک ترین پایگاه های اهدا خون رسوندن تا از زندگی خودشون ببخشن به آتش نشان هایی که به گردن همه ما حق دارن، حتی اگر تا به حال یکبار هم بهشون زنگ نزده باشیم.
آتش نشانی شغل نیست عشق است
ساعت ها گذشت، روزها و هنوز هم خیلی از ما نمی تونیم درک کنیم آتش نشان ها رو، انسان هایی که تو این زمونه سخت و بیرحم، وقتی همه برای نجات خودشون فرار می کنن، به قلب حادثه میرن، برای نجات جان و مال مردم. هنوز هم نمی تونیم باور کنیم که چند نفر از اونها به شهادت رسیدند، هنوز هم امیدواریم که زنده از زیر آوار بیرون بیان، هنوز هم دعا می کنیم چون این شهر خسته، به همه قهرمان هاش نیاز داره.
فراموش نکنیم
فراموشی هم خوب و بد داره، خوبش میشه شبیه آتش نشان ها بودن، اینکه خانواده چشم انتظار خودشون رو، روزای جوونی پیش رو فراموش می کنن و تنها صدای کمک خواستن مردم رو میشنون، بدش هم میشه ما، اگر باز چهارشنبه سوری برسه و احترام شهدا و مامورین زحمت کش نیروهای امدادی رو نگه نداریم، اگر فراموش کنیم این روزهای تلخ رو. بنابراین باید فراموشکار نبود و در عوض قدرشناس بود، باید به ایمنی اهمیت داد و جز به مال و جان خودمون، به فرد سوم و وظیفه شناسی به اسم آتش نشان و خانواده اش هم فکر کرد.
|